امشب دلم خواست یک گوشه ی کوچکی برای خودم داشته باشم. گوشه ای به اندازه ی همین میزی که زیر لپ تاب است.
بعد آنقدر کوچک شوم که توی این یک متر جا، جا بشوم! حتی کوچک تر! به اندازه ی دلم که قد سر زسوزنی تنگ است!
مچاله شوم آنقدر که بتوانم توی گل های قالی خانه گم شوم! چشم روی هم بگذارم و فریاد بزنم!
آدمی که انقدر مچاله شود صدایش هم مچاله می شود. کسی نمی شنود . پس می شود هزاران هزاران بار فریاد زد . بدون اینکه کسی خیال برش دارد که دیوانه شدی!
فریاد بزنم اما نگذارم گل های قالی از صدای من پژمرده شوند..
کوچک شدن هم عالمی دارد!